داستان یک روز بارانی
1390/9/17 23:29
202 بازدید
يك روز باراني |
ونوس كوچولو در شيراز بدنيا آمده بود ولي چون پدر ونوس يك پزشك بود ، براي كمك به مردم نيازمند به بندرعباس رفته بودند تا پدرش بتواند به مردم كمك كند . و از زماني كه ونوس كوچك بود هميشه زمستانها در جنوب كشور بودند . جنوب كشور هميشه هوا آفتابي است و هيچ وقت باران و برف نمي بارد . در زمستان كه هواي همه جاي كشور سرد است ، هواي قسمتهاي جنوب كشور خوب و قابل تحمل مي شود . | | |
|
تابستان گذشته وقتي ونوس پنج ساله شده بود همراه پدر و مادرش با هواپيما به تهران آمدند . در آنجا به منزل عمويشان رفتند بعد از چند روز تصميم گرفتند با ماشين عمو همگي به شمال بروند . | | |
|
آنها همگي به شمال رفتند و چون دختر عموي ونوس، هم سن او بود خيلي به آنها خوش مي گذشت . با هم در كنار رودخانه سنگ جمع مي كردند و بازي مي كردند . در كنار ساحل خانه هاي شني مي ساختند . شنا مي كردند و از مسافرتشان لذت مي بردند . | | |
|
يك روز غروب هنگامي كه از جنگل بر مي گشتند هوا ابري شد و باران باريد . آخه هواي شمال هميشه غيرقابل پيش بيني است و حتي وسط تابستان هم باران مي بارد . عموي ونوس كه در حال رانندگي بود ، براي اينكه جلوي خودش را بهتر ببيند برف پاك كن ماشين را روشن كرد . همه در ماشين مشغول گفتگو بودند كه يكدفعه ونوس از مادرش پرسيد : مادر اون چيه ؟ مادرش گفت : چي ؟ | | |
|
ونوس با دستهايش به شيشه جلوي ماشين اشاره كرد و با تعجب پرسيد : اوني كه جلوي شيشه ماشين تكان مي خورد . يكدفعه توجه همه به شيشه پاك كن ماشين جلب شد و همه از اين سوال ونوس خنده اشان گرفت. مادر ونوس با لبخند گفت : خنده نداره ، خوب دختر من تا حالا برف پاك كن نديده . آخه در بندر عباس تا حالا باران نباريده و ما هيچوقت از برف پاك كن ماشين استفاده نمي كنيم . | | |
|
آن روز همه چيز براي ونوس خيلي جالب بود . خيس شدن زير باران ، جاري شدن آب باران در خيابان ، صداي چيك چيك باران كه روي سقف سفالي مي خورد و چترهاي رنگانگي كه مردم در دستشان داشتند . ونوس هم خيلي دلش مي خواست يكي از اين چترهاي قشنگ داشته باشد . و از مادرش خواهش كرد تا يك چتر براي او بخرد . مامان ونوس يك چتر قشنگ صورتي با خالهاي سفيد براي او خريد . | | |
|
مسافرت تمام شد و آنها به شهرشان برگشتند . وقتي ونوس چترش را از چمدان در آورد ، به مامانش گفت : آخه اگه اينجا باران نباره من كي چترم را استفاده كنم . مادرش گفت : عزيزم تو اينجا هم مي تواني چترت را استفاده كني . چون آفتاب اين جا خيلي شديد است اگر تو از چتر استفاده كني ، آفتاب تو را كمتر اذيت مي كند . فرداي آنروز ونوس با چتر قشنگش در خيابانهاي آفتابي بندرعباس قدم مي زد و همه از ديدن اين دختر كوچولوي خوشگل با چترش قشنگش لذت مي بردند . | | |
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی